سـاعـتـی پـای درددل جـــانـبـازان

چـه خـبـر از جـــانـبـازان ؟

سـاعـتـی پـای درددل جـــانـبـازان

چـه خـبـر از جـــانـبـازان ؟

ای شهریور


 
 ای شهریور
میدانی که یادآور رنجمان گشته ای؟ میدانی که پیام آور غممان شده ای؟ میدانی که زین پس محرم دیگرمانی؟ میدانی؟ سال ها پیش که از سرمای شب سیاه گریزمان نبود، تو در جشن خونریزان با شبداران نشستی و از شراب سرخ خونمان نوشیدی و در گرمای آتش مستی چشمهامان را سوزاندی و ما بر جور زمان صبر کردیم.
میدانی که یادآور رنجمان گشته ای؟ میدانی که پیام آور غممان شده ای؟ میدانی که زین پس محرم دیگرمانی؟ میدانی؟
سال ها پیش که از سرمای شب سیاه گریزمان نبود، تو در جشن خونریزان با شبداران نشستی و از شراب سرخ خونمان نوشیدی و در گرمای آتش مستی چشمهامان را سوزاندی و ما بر جور زمان صبر کردیم.
سالی دیگر گذشت. قصه گویمان را ربودی تا از خونش باده سازی، افسانه اش را به خاک سپاری و ساختی و نسپردی. و ما بر جور زمان صبر کردیم.
 

سال دیگری آمد. قافله سالار کاروان شهادت و تفنگدار برپایی قیامت و گل سرخ انقلاب ملت را به چنگال خویش گرفتی تا اسطوره اش را بشکنی و گرفتی و نشکستی. و ما بر جور زمان صبر کردیم.
سال ها گذشت و تو همچنان در پایان تابستان نشسته بودی که «تاب» و توانمان را «بستانی» و ما بر جور زمان صبر کردیم.
سرانجام آن دست ها به پیکرمان آویخت و آن خون ها به تنمان ریخت. آن قصه ها باورمان شد و آن صبر سپرمان و ما برخاستیم.
و تا برخاستیم، خونمان را بر سنگفرش خیابان بر زمین زدی. فریاد کشیدیم و بر جور زمان صبر کردیم.
آوازمان بر پرواز از شهیدان نشست و به نزد خدا رسید و خدا یاریمان داد.
از قطره قطره ژاله خونمان، لاله قیام رویید و ما آن لاله ها را چیدیم و از آن درفش ساختیم و بر پوزه ضحاک کوبیدیم. ضحاک بگریخت و کنگره کاخش فروریخت.
سال دیگر گذشت. به سراغ لاله هامان رفتیم تا بر مزارشان سرود پیروزی و نماز انقلاب بخوانیم. «پدر» نیز همچون همیشه، در پیشاپیش رهروان به صف ایستاد و آیه شهادت خواند.
و ما سرخوش از پیروزی به خواب رفتیم و هنوز سپیده نیامده بود که تو آمدی و پیرما را بردی.
و اکنون پیکرت از گرمی خون دلیرانمان سرخ شده است و شهرمان در سوگ سرورمان سیاه.
و ما در شگفتیم از «بی مهریت» که در کنار «مهر» نشسته ای.
اما، ما از تبار حسینیم و از قبیله ابوذر و از سلاله عمار. قوم ما را از شهادت چه باک؟
ما بر کاخ شاهان تاختیم و تقویمشان را به زیر کشیدیم تا وقت پیروزی را ببینیم.
خردادمان «خون داد» شد و شهریورمان «شهید بر» و ما ایستادیم.
اماممان تنها شد و نماز جمعه هامان قضاء و ما ایستادیم.
و بر مزار شهیدمان نیز نماز وحدت خواندیم و ایستادیم.
و ما ایستادیم که فریاد گرمان مناره بوده است که قرن هاست ایستاده است.
و اگر تمام غم های دنیا را به جانمان اندازند، باز می ایستیم، دست یکدیگر را می فشاریم، هم پیمان می شویم، جهاد می کنیم، و در سختی ها یکدیگر را تسلی می دهیم.
بچه ها بر سوگ پدر: «تسلیت»!
بچه ها بر وحدتمان: «تهنیت»!
 

مردان جنگ و ایثار

 

 

مردان جنگ نبض دریا را در دست دارند و پرچم خورشید را بر دوش مردان جنگ یک آسمان ستاره نامکشوف در سینه دارند و مهتاب را در سیما ستاره های بی ادعایی هستند که بوی روشنی می دهند و عطر بهشتی را می پراکنند مردان جنگ همان سرو قامتان و نخل سیرتانند همان بیداران شب های سرد و خاموش سیاهی همان آیئنه های بی غبا و سجاده نشینان آتش و عشق .

سال هاست که جنگ پایان گرفته اما هنوز زخم هایی بر دل های پاک و ضمیر های روشن و آگاه باقی مانده است هنوز غبار عکس ها و نامه هایتان را از طاقچه دل هایمان می زدائیم و به فرصت های از دست رفته غبطه می خوریم .

این جانبازان عزیز این سرمایه های گرانقدرجامعه ما پیش روی ما هستند نمونه هایی از هزاران انسان های خوب و برجسته ای که در راه خدا سلامت خود را اندام خود را دادند دهها هزار شهید عزیز دهها هزار آزادگانی که سالها بند و اسارت را تحمل کردند و خم بر ابرو نیاورده اند و انبوه ایثارگران و بخصوص جوانان البته ایثارگران ما فقط جوانان نبوده اند پیرمرد نوجوان و جوان همه در راه خدا رفتند و در جبهه های جهاد مقدس جانبازی کرده اند این بهایی است که برای عزت خودمان دادیم و این عزت را نباید از دست بدهیم .

بزرگترین دستاورد انقلاب اسلامی ما عزت است یعنی مردم تصمیم گرفتند در سایه اسلام روی پای خودشان بایستند و زیر پای هیچ زورگویی نروند این دستاورد ارزان به دست ما نیامده است .

جانباز لقبی برای معلول جسمانی جهاد در راه انقلاب یا دفاع مقدس هشت ساله مقام معظم رهبری حضرت آیت الله خامنه ای در قضیه جنگ یک موضوع استثنایی اند همچنین در بیان اهمیت جایگاه جانبازان در جامعه اسلامی فرمودند جانبازان مظهر گذشت و نمونه های برجسته و بزرگی از ایثار و فداکاری هستند که سلامت جوانی و آسایش جسم خود را در راه انقلاب صرف کردند .

 

راهی برای درمان درد های فرهنگی

 سریع ترین راه برای درمان دردهای فرهنگی، توجه به آموزه های امیرمومنان علی(ع) است.
 اگر دردی در جامعه فرهنگی جامعه ما وجود دارد، سریع ترین درمان آن نگاه به سیره و آموزه های حضرت امیرالمومنین(ع) است. چرا که فصل ممیز ما شیعیان، عشق به آن حضرت است.

 بهترین کانال ارتباطی با جوانان، کتاب شریف نهج البلاغه است. چون در جامعه ما جوان های بسیار خوبی وجود دارند و همه فطرت ها پاک و همه دل ها مشتاق حضرت امیر(ع) است.

درد دلهای یک جانبازشیمایی

  





درد دلهای یک جانبازشیمایی : 
جانبازان شیمیایی مظلوم ترین بازماندگان جنگ هستند
علی رضا یزدان پناه جانباز 70 درصد شیمیایی می گوید: جانبازان شیمیایی مظلوم ترین قشر بازمانده جنگ هستند، چرا که ظاهری آرام و سالم دارند ولی دردهای درونی شان امان آنها را بریده است و کمتر کسی متوجه آن را می شود.
 


سخنش را از اینجا آغاز کرد که متولد مشهد است، در دوران جنگ دانش آموز بوده و 16 سال داشته. او که عاشق رفتن به جبهه بوده در سال 65، بعد از گذراندن دوره های آموزشی در جنوب کشور به جمع رزمندگان لشگر 21 امام رضا (ع) پیوسته است.
این جانباز شیمیایی در ادامه گفت: قبل از اعزام به جبهه فوتبال بازی می کردم و شرایط جسمی ام خیلی خوب بود و به همین خاطر مسئولیت حمل مجروحین را به من دادند.
با صدای گرفته ای افزود: 
در ماههای اول حضور جبهه در عملیات کربلای 5 شرکت کردم، عملیات با این که سختی های زیادی داشت اما خوشبختانه با موفقیت به پایان رسید.
بعد از عملیات برای استراحت به خرمشهر برگشتیم در معراج شهدا که مکانی مقدس برای همه رزمنده ها بود جمع شدیم، پیکر بچه های که شهید شده بودند را شناسایی و پیکرشان را به شهرشان اعزام می کردیم.

بعد از اینکه شهدا را منتقل کردیم متوجه شدم که چند جنگنده عراقی به طرف شهر آمدند. بمبارانی صورت نگرفت و صدای انفجاری نشنیدم، تعجب کرده بودم که چه اتفاقی افتاده است و بعد از چند دقیقه همان جنگنده ها دوباره آمدند و شروع به بمباران کردند.
از سنگر بیرون آمدیم یکی از بمب ها به کنار سنگر و دیگری به پشت سنگر اصابت کرد بعد از چند لحظه بمب دیگری را به تانکر آبی که کنار سنگر بود زد و رفت.
بغضی گلویش را فشرد و اشک هایش جاری شد، گویی آن صحنه ها دوباره تکرار شدند، بعد از چند لحظه ادامه داد: 
بمباران شیمیایی بود، هیچ تجهیزاتی برای دفاع از خود نداشتیم حتی ماسک! بچه ها یکی پس از دیگری روی زمین می افتادند.
به همراه "شهید حسین محمدیان" و "سید عباس رضوی" و" کاظم نژاد " اطراف تانکر آب را که خاک گرفته بود را پاکسازی کردیم تا از آب آن استفاده کنیم. 
ما بی آنکه بدانیم آب هم آلوده شده از آن آب خوردیم .
این جانباز صبور و رنجدیده ادامه داد:
چند ساعتی طول کشید تا گروه امداد رسانی آمد و همه بچه های را به بیمارستان اهواز منتقل کردند. 
احساس می کردم که بدنم سنگین شده، چشم هایم می سوخت و اشک می آمد، حالت تهوع و تنگی نفس پیدا کردم و ساعتی بعد تمام بدنم به شدت تاول زد. 
هر چه زمان می گذشت حالم وخیم تر می شد. من و چند نفر از دوستانم را به بیمارستان لقمان در تهران منتقل کردند.
در بیمارستان بدنم را شستشو می دادند و بارها از شدت درد بیهوش می شدم. اینکار را روزی یکبار آنجام می دادند. چشمانم دیگر جایی را نمی دید. 
مدت چهار ماه در بیمارستان بستری بودم بعد از آن هم در خانه تحت نظر بودم.
چندین بار چشم هایم تحت عمل جراحی قرار گرفت و از نظر ریه به شدت آسیب دیده ام .البته سوختگی بدنم تا حدی ترمیم شده است. 
این جانباز دوران دفاع مقدس ادامه داد:


بیشترین مشکل من ریه و چشماهایم است، چشم چپم پیوند قرنیه شده است و تا چند وقت دیگر قرار است چشم راستم را هم پیوند بزنند. 
هر روز باید بیشتر از 14 ساعت در زیر اکسیژن باشم تا بتوانم حداقل یک ساعت بخوابم و یا با فرزندانم حرف بزنم.
به خاطر شرایط جسمانی 12 سال در شمال کشور زندگی کردم امام به دلیل اینکه امکانات برای جانبازان شیمیایی در شهرستان ها بسیار محدود است مجبور شدم به تهران بیاییم . 

سه نفر و دوماسک و هزاران فداکاری


 کد خبر: 22615سه شنبه، 13 مرداد 1394 - 10:17
سه نفر ودو ماسک وهزاران فداکاری
  

سه نفر ودو ماسک وهزاران فداکاری